سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر (آواز روح)

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر های زیبا

باهر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شدست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شدست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
÷ر می کشی وای بحال ÷رنده ای
کزپشت میله ی قفسی عاشقت شدست
ا یینه ای آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست

--------------------
از باغ میبرند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشاند ه اند صبح ترا ابرتار
تنها به ا ین بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت

------------------------
نگرانی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمبیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ابم که در اندیشه دریا
افتادم و باید ب÷ذیرم که بمیرم
یا چشم ب÷وش از من از خویش برانم
یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم
خاموش مکن اتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
------------------------
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
از خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد
----=------
در چشم آفتاب چو شبنم زیادیم
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادیم
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه عالم زیادی ام
با شور وشوق می رسم طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین امدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد ازاین
در برزخ و بهشت وجهنم زیادی ام
---------------------
-
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
شبی در ÷یچ رلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیر خطا ارام بنشین ومگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
بدست اور اناری را که از دست تو خواهد رفت

------------------
مپرس حال مراروزگار یارم نیست
جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم در حسرت بهار ولی
درخت می شوم شوق برگ وبارم نیست
مرا زعشق مگویید عشق گمشده ایست
که هر چه هست ندارم که هر چه دارم نیست
شبی ز لطف بیا بر مزار من شاید
بروید ان گل سرخی که بر مزارم نیست
----------------------
نه اینکه فکر کنی مهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی من برگ برگ خشکیدم
که انچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
منم خلیفه تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از اغاز تخت وتاج نداشت
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه حتی به گشتن احتیج نداشت

--------------------------------------------------------
 


 

چنان که از قفس دو یا کریم به هم
از ان دو پنجره ما خیره میشدیم به هم
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من وتوایم دو پژمرده گل میان کتاب
من وتوایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدیگریم وچقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من وتو را برساند مگر نسیم به هم
-----------------------------------------
 


 

آیین عشق بازی دنیا عوض شدست
یوسف عوض شدست زلیخا عوض شدست
سر همچنان به سجده فرو بردهام ولی
در عشق سال هاست که فتوی عوض شدست
خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسی
خوکن که جای ساحل ودریا عوض شدست
ان باوفا کبوتر جلدی که پرکشید
اکنون به خانه امده اما عوض شدست
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شدست
--------------------
 


 

گر چشمان تو جز در ÷ی زیبایی نیست
دل بکن ایینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در ایینه شدن ها ایا
دو برابر شدن غصه ادم ها نیست؟
انکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب ÷نجره می ایی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت هر خواستنی عین توانایی نیست

 


 

 


 

-----بی فرار توام ودر دل
 
بی قرار توام در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل کرمان که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مساله هاست

------------------
مپرس حال مراروزگار یارم نیست
جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم در حسرت بهار ولی
درخت می شوم شوق برگ وبارم نیست
مرا زعشق مگویید عشق گمشده ایست
که هر چه هست ندارم که هر چه دارم نیست
شبی ز لطف بیا بر مزار من شاید
بروید ان گل سرخی که بر مزارم نیست
----------------------
نه اینکه فکر کنی مهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی من برگ برگ خشکیدم
که انچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
منم خلیفه تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از اغاز تخت وتاج نداشت
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه حتی به گشتن احتیج نداشت

--------------------------------------------------------
 

چنان که از قفس دو یا کریم به هم
از ان دو پنجره ما خیره میشدیم به هم
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من وتوایم دو پژمرده گل میان کتاب
من وتوایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدیگریم وچقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من وتو را برساند مگر نسیم به هم
-----------------------------------------
 


 

آیین عشق بازی دنیا عوض شدست
یوسف عوض شدست زلیخا عوض شدست
سر همچنان به سجده فرو بردهام ولی
در عشق سال هاست که فتوی عوض شدست
خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسی
خوکن که جای ساحل ودریا عوض شدست
ان باوفا کبوتر جلدی که پرکشید
اکنون به خانه امده اما عوض شدست
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شدست
--------------------
 


 

گر چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ایینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در ایینه شدن ها ایا
دو برابر شدن غصه ادم ها نیست؟
انکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب ÷نجره می ایی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت هر خواستنی عین توانایی نیست

 


 

 


 

-----بی فرار توام ودر دل
 
بی قرار توام در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل کرمان که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مساله هاست